مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

۱۶
مهر

... ما امر به معروف و نهى از منکر را در دایره کوچکى قرار داده، و به مواردى که ضررش براى خود افرادى است که مرتکب می شوند، یا ترک مى‏کنند، محصور ساخته‏ ایم در اذهان ما فرو رفته که «منکرات» فقط همین هایى هستند که هر روز می ‏بینیم یا می‏ شنویم. مثلًا اگر در اتوبوس نشسته‏ ایم، موسیقى گرفتند، یا فلان قهوه خانه کار خلافى را مرتکب شد، یا در وسط بازار کسى روزه خورد، منکرات می باشند، و باید از آن نهى کرد. ولى به آن منکرات بزرگ توجه نداریم. آن مردمى را که دارند حیثیت اسلام را از بین می برند، حقوق ضعفا را پایمال مىی کنند و ... باید نهى از منکر کرد. اگر یک اعتراض دسته جمعى به ظلمه که خلافى مرتکب می شوند، یا جنایتى می کنند، بشود، اگر چند هزار تلگراف از همه بلاد اسلامى به آنها بشود که این کار خلاف را انجام ندهید، یقیناً دست بر می دارند. وقتى که بر خلاف حیثیت اسلام و مصالح مردم کارى انجام دادند، نطقى ایراد کردند، اگر از سراسر کشور، از تمام قرا و قصبات، از آنان استنکار شود، زود عقب‏ نشینى می کنند.

خیال می کنید می توانند عقب‏ نشینى نکنند؟ هر گز نمی توانند. من آنها را می شناسم. من می ‏دانم که چکاره ‏اند! خیلى هم ترسو هستند! خیلى زود عقب ‏نشینى می کنند. لیکن وقتى که دیدند ما از آنها بی عرضه تریم، جولان می دهند ...


کتاب ولایت فقیه

صفحه 118

  • امیرحسین حاجی زاده
۱۲
مهر

دأبم بر پرداختن به جزئیات نبوده و نیست ولی نپرداختن به جزئیات گاهی حسرت آفرین است. زیر زمین مسجد محله (مسجد صاحب الزمان عج) نیز یکی از این جزئیات است.

مقدمه۱:

مسئولین دانش آموزی از بعد ماه مبارک برنامه ریزی جدیدی برای دانش آموزان انجام دادند. در این برنامه جدید قرار شد ورزش رزمی به عنوان یک المان دائمی در تمامی ایام سال برگزار شود. این ایده بسیار ضروری و مهم به نظر میرسد.

هم اکنون و با شروع سال تحصیلی بچه ها سه سانس در هفته در باشگاه شمشیری تمرین میکنند.

چند شب پیش برای ارزیابی روند کلاس رفتم باشگاه. حدود سی چهل نفر ثبت نام کرده اند. کلاس با نشاط و جذابی بود. چند نکته در این رابطه به ذهنم رسید که عرض میکنم:

۱. جدایی باشگاه از مسجد سبب میشود بعضی از اولیا اجازه ندهند فرزندشان در این برنامه حضور یابند. مخصوصا اینکه زمان اتمام باشگاه ساعت ۹ شب است.

۲‌. بحث دیگر همین زمان باشگاه است. مربیان مجبورند زمان کلاس را با باشگاه شمشیری هماهنگ کنند و اگر سانس پر شود یا بد موقع باشد امکان تعطیلی کلاس هست.

۳. باشگاه یک مجتمع انتفاعی است و بدیهی است رزور سانس مشروط به پرداخت هزینه است که این هزینه قاعدتا به خانواده ها تحمیل میشود و در این شرایط اقتصادی تحمیل هزینه جدید به خانواده ها بی انصافی است و سبب ریزش کلاس میشود

۴. فضای خود باشگاه لزوما یک فضای فرهنگی نیست و از دست خارج است. از افرادی که به آنجا رفت و آمد میکنند تا عکسها و پوسترهای منصوب بر دیوارهای باشگاه که همگی مؤید این ادعاست.

۵. نکات دیگه ای هم هست که فعلا ذکرش را ضروری نمی بینم.


مقدمه ۲:

به یاد دارم اوایل امسال هیئت امنا تصمیم گرفت کاربری زیرزمین مسجد را تغییر دهد و قسمت شرقی آن را تبدیل به باشگاه نماید. شخص حاج آقای نجفی پیگیر قضیه بودند و حتی متن قرارداد نیز نوشته شد و چک حقوقی آن را نیز به گمانم آقای صحراپور انجام دادند. مسئولیت باشگاه نیز به گمانم با آقای ذوالقدر بود. اما به دلیلی نامعلوم این فرایند متوقف شد. (فکر کنم به دلیل بیماری   حاج آقا نجفی بود. شاید هم دلیل دیگه ای داشت. اتفاقات به قدری سریع رخ داد که به ذهن سپردنشان سخت است. 

علی ای حال با این دو مقدمه برویم سراغ اصل بحث.


اصل بحث!

قبل از تصمیم گیری در مورد زیرزمین مسجد لازم است به چند سؤال پاسخ داده شود:

۱. کاربری تجاری از زیرزمین مسجد از حیث فقهی مشمول چه حکمی است؟ تحت چه شرایطی این کاربری مجاز است؟

۲. کاربری تجاری از امکانات مسجد با تعریف اصیل از مسجد همخوانی دارد؟ اصلا چنین تعریف اصیلی از مسجد برای تصمیم گیرندگان مسجد ارائه شده است؟

۳. بر فرض مجاز بودن، کدام کاربری در عین رعایت شأن مسجد و در نظر گرفتن اولویتهای فرهنگی دارای بیشترین سود است؟

۴. در نقشه راه مسجد (که متأسفانه هنوز تهیه نشده) زیرزمین مسجد قرار است چه کاربری ای داشته باشد؟ حال که این نقشه تهیه نشده بهتر است تصمیمات بلندپروازانه برای زیرزمین گرفته نشود و مدت قراردادها مثلا یکساله باشد. لازم است هرچه سریعتر نقشه راه مسجد تهیه گردد تا متناسب با آن تصمیمات بلندمدت گرفته شود (به نظر من تهیه نقشه راه بر عهده جوانان است)

۵. با فرض اوکی بودن گزینه باشگاه چه موانعی تا کنون مانع از شکل گیری این تصمیم شده؟

۶. نحوه مدیریت این باشگاه چگونه است؟ توسط خود مسجد اداره میشود یا به صورت پیمانکاری؟

۷. اقتضائات و انتظارات فرهنگی مسجد (چه سلبی و چه ثبوتی) از باشگاه چگونه در متن حقوقی قرارداد گنجانده میشود؟ (لازم است ابتدائا این انتظارات مشخص شود)

۸. با توجه یه یکی بودن آب، برق و گاز زیرزمین با مسجد آیا نیازی به تفکیک این دو از هم هست؟ اگر بنا بر تفکیک است امکان سنجی شود و اگر امکان تفکیک نیست به نحو صحیح مدیریت شود.

این سؤالات قطعا میتواند ادامه یابد. لکن به ذهن حقیر همینها رسید. بزرگواران تکمیل بفرمایند.


پی نوشت:

۱. لازم است هیئت امنا قبل از هر گونه تصمیم گیری پاسخهای روشنی به این سؤالات بدهد تا بعدا اسیر تبعات پیش بینی نشده نشود. البته این پاسخگویی باید در صحن عمومی مسجد باشد و لازم است نظر مؤمنین نیز لحاظ شود.

۲. بنده این متن را تقدیم مسئول هیئت امنا خواهم کرد و پس از دریافت پاسخها آنها را در این فضا منتشر میکنم.

۳. پاسخگویی یکی از ضروری ترین لوازم مدیریت است. اگر عدم پاسخگویی و عدم لحاظ نظرات همگان در روند اداره مسجد یک ضعف نیست، مدیریت قبلی مسجد چه ایرادی داشت؟

یاعلی

  • امیرحسین حاجی زاده
۰۹
مرداد

ساعت 7 صبح است. بعد از تلاش ناموفق برای خوابیدن بعد از نماز صبح، آماده می شوم برای شرکت در نماز عید فطر در مصلی. فطر 93. کت و شلوار همیشگی را می پوشم و موتور را روشن می کنم. سر راه یک سری هم به مسجد محل می زنم و تکاپوی رفقا را برای برپایی نماز عید نظاره میکنم. زیاد نمی مانم تا به نماز مصلی برسم. اتوبان یادگار وسپس حکیم. خیل جمعیت در قسمت انتهایی حکیم پیاده به سمت مصلی در حرکتند. موتور را در کوچه ای می گذارم و به داخل می روم. مثل همیشه مهر و زیرانداز فراموشم شده. نم نمک خود را به صحن اصلی مصلی می رسانم و روی موکت های غربی می نشینم. خدا را شکر کاغذ سفید دارم. به کنار دستی هایم نیز می دهم که جایگزین مهر کنند. بعد از مناجات خوانی و تکبیر، نماز اقامه می شود و خطبه ها.

 

قابل حدس بود که بعد از مقدمه ای کوتاه ره بر سراغ مسئله مهم غزه می روند. خطبه ها که تمام می شوند از پله های صحن اصلی بالا می آیم. لحظه ای پشت سرم را نگاه می کنم. خیل عظیم جمعیت در حال خارج شدن است. عظمتی دارد.



عیدی امروزم را دیشب ساعت 1 بامداد گرفتم. یک کارت در قطع A7 که هر چند دقیقه یکبار با فکر کردن به آن دلم غنج می رفت! کارت ورود به جلسه دیدار با ره بر. توفیقی بود که در یک روز آن هم روزی مانند عید فطر دوبار خدمت ایشان برسم. باری در مصلی و باری دیگر در حسینیه امام خمینی ره.

از مصلی خارج می شوم و با موتور یکراست می روم به سمت خیابان فلسطین. موتور را در گوشه ای می گذارم و وارد گیت بازرسی می شوم. هنوز نمی دانم میهمانان این دیدار چه کسانی هستند و موضوع دیدار چیست. ولی لابه لای جمعیت تعدادی از مسئولان نظام را می بینم. بعد از عبور از چند گیت بازرسی و تحویل کفشها وارد حسینیه می شوم. همان ابتدا میهمانان با کیک و شربت پذیرایی می شدند.لابی ورودی را دور می زنم و درست زیر ساعت بزرگ حسینیه می نشینم.

زمین تا آسمان فرق دارد این جمع با جمع دانشجویی. آن شور و هیجانی که یکبار در دیدار دانشجویان (رمضان90) با ره بر دیدم به هیچ وجه در رفتار این جمع اتوکشیده دیده نمی شود. تک و توک جوان هایی مثل من درگوشی چیزهایی می گویند و می خندند. میهمانان از مسئولان، سفرای کشورهای اسلامی و اقشار مختلف مردم هستند. سفرا به رسم احترام در عقب مجلس بر روی صندلی نشسته اند.



بین شان میهمانان عمانی، پاکستانی و هندی را از نوع لباس پوشیدنشان و میهمانان قاره آفریقا را از رنگ پوستشان تشخیص می دهم.

در حس و حال نوشتن بودم که ره بر تشریف آوردند. همراه ایشان سران قوا هم حضور یافتند.



چون زیر ساعت نشسته ام متوجه زمان نیستم ولی باید حول و حوش ده و نیم باشد. پس از شعارها و قرائت قرآن توسط استاد ابوالقاسمی سخنرانی رئیس جمهور شروع می شود.

 

 

چند کلامی در مورد ماه رمضان می گوید و فردی و جمعی بودن دین اسلام. خطیب توانایی است. هر لحظه ای را که سرم پایین است و مشغول نوشتنم، لحظه ای هدر رفته از حیث ننگریستن به ره بر می دانم. دقیق گوش می دهد و به محدوده وسط جمع می نگرد.



رئیس جمهور بحث را به مسئله فلسطین و عدم امکان بی تفاوتی مسلمان روزه دار نسبت به مسئله مسلمانان جهان می کشاند. در انتها، سخنانش را با استقبال از بیانات حضرت آقا به پایان می رساند.

آقا چندکلامی در مورد عید فطر و اختصاص آن به کل امت اسلامی صحبت می کنند. احتذار می دهند از تفرقه بین مسلمین. تفرقه در سیاست های کشورهای اسلامی را مضر می دانند و تفرقه در اعتقادات و مذاهب را طبیعی.



گفتند اگر امت واحده اسلامی با سیاست های های واحد شکل بگیرد هیچ قدرت مستکبری نمی تواند به ایشان زور بگوید. صحبتهایی شبیه این مدل فکری شان را در پیشنهاد سالها قبلشان (فکر میکنم زمان ریاست جمهوری شان بود) برای داشتن حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل برای کشورهای مسلمان در جایی خوانده بودم.

  انتقاد کردند از وضع سانسور حقایق غزه در رسانه های غرب، و به ملت ها و دولتهای اسلامی اکیدا توصیه کردند که برای نجات غزه به فکر بیفتند. اینکه دو کار را باید انجام داد: 1) کمک به مظلوم، مثل غذا و دارو و سلاح و... . چند روز قبل ایشان در دیدار با دانشجویان نکته جالبی گفتند که قطعا تهدیدی بود برای اسرائیلی ها. اینکه کرانه باختری نیز باید به سلاح مجهز شود.  2) مقابله با ظالم




دست آخر بحث غزه را نقطه ای دانستند که همه کشورهای اسلامی با همه اختلافاتشان روی آن اتفاق نظر دارند پس باید حرکتی انجام دهند.

برداشت کلی ام این بودم که این جلسه به این خاطر تشکیل شد که آقایان سفرا به کشورهایشان وظیفه تاریخی شان را در مورد غزه گوشزد کنند و نظر جمهوری اسلامی را به عنوان اخطار اطلاع بدهند. جلسه زودتر از آنی که فکر می کردم تمام شد. بعد جلسه بازار روبوسی های عیدانه مسئولان داغ بود. من هم همین جوری بین ملت می چرخیدم. از دیدن بعضی مسئولان و مرور سوابقشان خوشحال و از دیدن عده ای دیگر ناراحت می شدم. عده ای که در بعضی برهه ها خون به دل مردم و ره بر کردند. و حالا در مساند مسئولیت جاخوش کرده اند.

از حسینیه خارج می شوم و می روم در صف خروجی. موتورم منتظرم است.

  • امیرحسین حاجی زاده
۱۹
تیر

کاپیتالیسم به معنای سرمایه داری یا سرمایه محوری یک رویکرد است که بعضی حکومتهای لیبرال بدان روی می آورند. به شخصه معنای اخیر(سرمایه محوری) را در اصطلاح رایج دقیق تر می دانم چون اگر قائل به مخالف بودن اسلام و حکومت برخاسته از آن با کاپیتالیسم باشیم، آنچه اسلام با آن مخالف است سرمایه محوری است و نه سرمایه داری.سرمایه محوری یعنی به خدمت گرفتن سایر شئونات زندگانی فردی و اجتماعی انسان ها توسط شخص یا گروه سرمایه دار برای رسیدن به خواسته ها همان شخص یا گروه است. اگر حکومت، سرمایه دار را رها کند او با پشتوانه پول در تمامی ساحات یک کشور دخالت می کند و هرچه پولش بیشتر باشد نفوذش بیشتر می شود. یکی از این ساحات که مهمترین آن نیز هست ساحت فرهنگ است. نگاهی به عملکرد امپریالیسم جهانی(سلطه گران جهانی) ما را به این نتیجه می رساند که هر جا اینها خواسته اند نفوذشان را گسترش دهند تا وقتی حضور فرهنگی شان ممکن بوده از حضور نظامی شان صرفه نظر کرده اند. و این حضور فرهنگی شان به پشتوانه توان مالی شان بوده. البته در روش های نوین و ارزش آفرینی های جدید توانسته اند ساحات فرهنگی را به موتورهای محرک پولساز تبدیل کنند تا فرهنگ سازی شان نه تنها برایشان خرج نتراشد بلکه نان آور هم باشد و این خودش بحث جدایی را می طلبد.

آنچه ما در اینجا می خواهیم روی آن مانور دهیم دوگانه متضاد در استخدام قرار گرفتن فرهنگ برای مقاصد سرمایه محوران و در اختیار قرار گرفتن سرمایه برای مقاصد فرهنگی است. برای هر کدام مثالی می زنیم و تمام!

. چند وقتی است که در شهر تهران، سازمان خدماتی شهرداری به پشتوانه سرمایه هنگفتش میل به ورود در عرصه ای که به او ربطی ندارد کرده است. این عرصه بعضی ساحات مسئله فرهنگی را شامل می شود. اینکه شهرداری در تمدن اسلامی در باب فرهنگ شهر چه وظیفه ای دارد بحث علی حده ای است (که شاید روزی به آن پرداخته شود) ولی اصل بحث در اینجا آن قسمتی است که هم اکنون شهرداری در آن ورود نابجا کرده و با عرض پوزش از شما خواننده گرامی به معنای واقعی کلمه گند زده است! و آن قسمت مدیریت فرهنگی محله هاست.

اصولا در تمدن اسلامی این مساجد هستند که موظف به مدیریت نیازهای مختلف یک محله از جمله نیازهای فرهنگی می باشند. این که چه مسجدی و با چه شرایطی و اینها همگی محل بحث است ولی اصل بحث یک امر قطعی است و غیر قابل تردید. البته بنده قائل به این نیستم که مساجدمان به نقش آفرینی در این زمینه در دوره کنونی توجه می کنند، ولی خالی بودن صحنه مجوزی برای ورود هر کس و ناکسی در این عرصه نمی شود. آن هم ورودی که انقلاب به گذشته ثمره آن شده است!

نمونه های این حضور مشئومانه را به کرات در محله های خودمان دیده ایم که ترویج نوعی بی بندوباری حداقل رویدادی است که محصول این طرز مدیریت و تفکر است.

البته مثل منی خیلی خیلی لمس تر از این حرفها هستیم ولی بالاخره آنقدر بی تفاوت بودیم که آن اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. شب گذشته یکی از همین نهادهای فرهنگی وابسته به شهرداری جشنی را سالن اجتماعات مسجدمان (همین بیخ گوشمان!) برای کودکان و نوجوانان محله به صورت مختلط برگزار کرد. این که در این جشن دقیقا چه اتفاقاتی افتاده است بماند ولی همین را بگویم که تا به حال دوستان مسئول حلقه های صالحین را این قدر عصبانی ندیده بودم! ذکر اتفاقات برعهده حاضرین در جشن باشد (در قسمت نظرات بیان کنید) تا تهمت عدم اطلاع به بنده زده نشود ولی آنچه مرا به شدت عصبانی کرد و همان سبب شد دست به کیبورد ببرم این بود که مسئولین این جشن کذایی مسئولان فرهنگی سابق مسجد و اتفاقا از مربیان خود بنده بوده اند! واقعا اسفناک بود. انسان هایی که به شدت در انجام فعالیتهای فرهنگی توانمند بوده و هستند آمده اند توان خود را در اختیار سازمان سرمایه محور شهرداری گذاشته اند. این معنای صریح استخدام فرهنگ برای سرمایه است. این خطری نیست که برای اولین بار و فقط توسط بنده بیان شده باشد. این فریادی است که مدتهاست در گوشهای بسته این بزرگواران زده شده است. چه ساعاتی را که خود بنده با چندین نفر از این بزرگواران به بحث نشسته ام و حتی یک جواب قانع کننده از آنها نشنیده ام. تنها استدلالشان قدرشناسی مالی از فعالیتها و هنرهایشان است.

یک تمثیل: در زمین فوتبال اینکه که گل را با چه تاکتیک و چه تکنیکی بزنی و چه هنری را در به ثمر رساندن گل بروز دهی در درجه دوم اهمیت است، آنچه که در درجه اول اهمیت دارد این است که توپ را وارد چه دروازه ای کنی! گل به خودی که ده شاهی ارزش ندارد. نشناختن جریانها و نقش آفرینی در مسیرهایی که انتهای آن به ناکجا آباد ختم می شود چه معنایی جز بی بصیرتی دارد؟

بزرگواران بدانند که سمبه مجموعه ای را تیز می کنند که چهارسال بعد ممکن است در دست کسانی قرار بگیرد که سر سوزنی به ارزشهای مورد علاقه ما اعتقادی ندارند و در گذشته (و حتی حال) نشان داده اند اگر در هر مجموعه ای باشند (چه شهرداری، چه دولت و...) از هیچ تلاشی برای از بین بردن ارزشهای مذکور فروگذار نمی کنند.

این شد مثالی از استخدام فرهنگ برای سرمایه.

 . اما مثالی از استخدام سرمایه برای فرهنگ. چند وقتی است یکی از دوستان به فکر راه اندازی یک واحد تولیدی و مغازه فروش لباس و اقلام پوششی خانمها با رویکرد ترویج عفاف و حجاب است. بارها به بنده لطف داشته و ایده ها و فعالیتهایش را در این زمینه برایم مطرح کرده. گاهی اوقات از اینکه چنین کسانی این قدر دغدغه مند، اصولی و به صورت جدی و مولد پیاده کردن ارزشهای اسلامی را دنبال می کنند در تعجب فرو می روم که چه چیز باعث آن شده؟ و جواب می گیرم که قطعاعلت تربیت چنین جوانانی  وجود حکومتی است اسلامی که ریشه های آن با خون جوانانی آبیاری شده که هر کدام سری در عرش دارند. به این دوستم (آقا میلاد که قلبا به او ارادت دارم) تبریک می گویم و به خودم نیز تبریک می گویم که چنین دوستانی دارم و خدا را شاکرم که در زمانه ی زندگی می کنم که جامعه ای با چنین جوانهایی دارد. جوانهایی که تمامی تلاششان پیاده کردن دغدغه های فرهنگی رهبرشان است حتی در عرصه های اقتصادی.حتی اگر در این مسیر طعن و کنایه هم بشنوند و حتی تر اگر موفق هم نشوند.

این هم شاهد مثالی از استخدام سرمایه برای فرهنگ.

بحث اندر باب شهرداری و موازی کاری هایش با مسجد و چگونگی فرصت ساختن از این تهدید مجالی دگر می طلبد که اگر خدا بخواهد مفصل به آن خواهم پرداخت. لیک همین قدر بس باشد. ببخشید

یاعلی

  • امیرحسین حاجی زاده
۰۹
تیر

تا دوسال قبل اولین روز ترم های دانشگاهی (حداقل در دانشگاه ما) چه نیمسال اول که از مهر شروع می شد و چه نیمسال دوم که اواسط بهمن، از روز دوشنبه بود. اوایل زیاد به این موضوع دقت نمی کردم تا اینکه حدود دوسال پیش دانشگاه تصمیم گرفت اولین روز تحصیلی شنبه شود. آن زمان یکی از دوستان می گفت علت این شروع از دوشنبه تقلید کورکورانه سیستم تحصیلی از مدل غربی بود. چرا که تعطیلی آخر هفته ی آن ها روز شنبه یا یکشنبه است و روز اول هفته شان می شود دوشنبه! خنده دار بود نه؟

این گذشت تا چند وقت پیش که به ذهنم رسید نکند ماه شروع ترم های تحصیلی را نیز براساس همین مدل غربی چیده اند؟ متأسفانه احساس می کنم حدسم درست بوده. در کشورهایی که جشن کریسمس دارند (عمده کشورهای غربی) سال تحصیلی از اوایل سپتامبر (اواسط شهریور) شروع می شود و تا اواخر ماه می (اوایل خرداد) ادامه می یابد. در طول سال نیز تعطیلی عمده شان تعطیلات زمستانی کریسمس است که از اواسط دسامبر به مدت دوتا چهار هفته (تا اوایل دی) به طول می انجامد. بدین شکل دو ترم تحصیلی شان در دو طرف تعطیلاتشان می افتد.

سیستم آموزشی ما نیز با کمی تغییر به همین شکل است که با در نظر گرفتن عید نوروز به وضع اسفباری دچار شده است. به شکلی که در نیمسال دوم ما  بازده آموزشی کاهش محسوسی دارد.

درحقیقت اگر می خواستیم مدلی منطقی داشته باشیم می بایست ترم تحصیلی مان (چه دانشگاه و چه مدرسه) از اول آذر آغاز می شد و بعد از سه ماه برگزاری کلاس، اسفند ماه به ارزشیابی آخر ترم اختصاص می یافت و بعد از گذراندن دوهفته تعطیلی نوروز ترم جدید از نیمه فروردین آغاز می شد و بعد از گذر سه ماه کلاس و یک ماه ارزشیابی آخر ترم در نیمه مرداد به پایان می رسید. سه ماه و نیم نیز اختصاص به تعطیلات تابستانی (که البته نامش باید تغییر کند) اختصاص می یابد.

در این مورد نیز همانند سایر مسائل کلان کشور می بایست هزینه فایده کرد و دید من حیث المجموع انجام این کار به نفع ماست؟ در این مسیر به نظر می آید مسائل زیر باید مد نظر قرار گیرد:

1. مصرف انرژی و میزان تغییر آن (کاهش یا افزایش)

2. میزان تغییر بازده آموزشی در مراحل تحصیلی مقدماتی در مدارس و عالی در حوزه و دانشگاه

3. مدیریت توزیع زمانی و مکانی مسافرتی و توریستی کشور

4. مدیریت توزیع زمانی و مکانی ترافیک در کلانشهرها

5. آب و هوا

6. توجه به شرایط خاص تحصیلی دانش آموزان با توجه به شهری یا روستایی بودنشان

7. توجه به تغییر زمان شروع و پایان سال تحصیلی بدین شکل با مدل جهانی

8. معضلات شروع طرح و اینکه مثلا به یکباره این تغییر انجام شود یا پلکانی

9. توجه به تغییر تقویم کاری مجموعه های خدماتی مرتبط (مثل سازمان سنجش و...)

و...

این لیست همین طور می تواند ادامه یابد.

به هر حال یک ایده است که باید تراز هزینه فایده ی آن را مبنای تصمیم گیری کرد. شاید هم در مجموع به نفع کشور نباشد. والله اعلم. باید تحقیق کرد.

یاعلی

  • امیرحسین حاجی زاده
۱۷
فروردين

http://azsarnevesht.ir/post/%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%A7%D9%81%D9%82%D9%85-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D9%85

توضیح در مورد محتوای این لینک میشود خود متن لینک. پس کوتاه بگویم که این لینک توصیف بسیار مناسبی از ماهیت و کارکرد وبلاگ و وبلاگنویسی و همچنین ماهیت شبکه های اجتماعی ارائه داده. همچنین تحلیل مناسبی از علل و آثار کشیده شدن نسل جدید از فضای وبلاگ به سمت شبکه های اجتماعی داده.

اگر خواندید حتما نظر بدید (چه اینجا و جه سایت مربوطه) تا ما هم بهره مند بشیم

این هم یه لینک دیگه با مضمون مرتبط با همان

http://azsarnevesht.ir/post/%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%DB%8C

یاعلی

  • امیرحسین حاجی زاده
۲۹
اسفند

روی صندلی لم داده ام و از بین یخچال شیشه ای پر از نوشیدنی های گوناگون تصاویر مبهمی را از تقلای سرآشپز و دستیارهایش برای حاضر کردن سفارشات مشتریان (از جمله خودم) تماشا می­کنم. بوی روغن سوخته مشامم را پر کرده است. دو میز آن طرف تر زوج عاشقی(حداقل سعی می­کنند این گونه بنمایند) با ولع مشغول خوردن ساندویچ هستند. خانم که دارد غذایش را تمام می­کند، تلاش مذبوحانه­ای در پنهان کردن نگاه رقت بارش زیر نگاه محبت آمیزش به نحوه ی غذاخوردن شوهر دارد. در حالت عادی جمع این دو نگاه می­شود ترحم ولی این بار به نفرت نزدیکتر است. بی­خیال! باخود عهد بسته بودم قضاوت نکنم! مرد کت و شلوار مشکی نسبتاً نویی پوشیده است و زن مانتویی کرمی و کوتاه به تن دارد و شال سبزرنگ زیبایی بر سر کرده.

گه گاه از خیابان و پارک طرف دیگر آن صدای انفجار می­آید. پشت به خیابان نشسته ام تا مسببین این صدا را نبینم. آخرهای شب چهارشنبه سوری است. هرچند ندیدن واقعیات جامعه کار اشتباهی است ولی می­خواهم ساعتی به خود مرخصی دهم. روز پرکاری بود. خانه تکانی دم عید داشتیم تحت مدیریت مادر گرامی که این یعنی اجرای فرامین بدون ذره­ای تمرد. اضافه کنید به آن ذهن کلی­نگر مردانه­ی بنده را به دید جزئی نگر خانم والده! متأهلین می­دانند یعنی چه! پدرم کارش را راحت کرد. از بعدازظهر برای تعمیر دیوار پشت خانه همراه با کارگران به حیاط رفت. فکر کنم فردا را هم از مادرم برای دیوارکشی مرخصی بگیرد.

از همان بعدازظهر که صدای ترقه ها بلند شد گفتم به جای غر زدن بگردم دنبال یک نقطه مثبت در این کار! خوب، بی نتیجه هم نبود. اینکه اگر یک روزی حمله ای، جنگی چیزی شد، لااقل مردم یک خرده گوششان به این صداها آشناست! باتشکر از حضرات ترقه درکن! شایعه شده قیمت ملات چهارشنبه سوری (ترقه و...) دوبرابر شده. ای لعنت بر این آمریکای جنایتکار که در این یک قلم جنس استراتژیک هم ما را تحریم کرده است.

بومب!

این بار چندم است که صدای انفجاری مهیب شیشه­های مغازه را می­لرزاند و غذا را کوفت بقیه می­کند. می­روم دم در ببینم چه خبر است. شبیه صحنه جنگ است! جای جای خیابان گودال­های کوچک سفید و مشکی رنگ حاصل از انفجار خودنمایی می­کند. از داخل سطل آشغال آن طرف خیابان دودی متصاعد می­شود. خیابان تاریک و خلوت است. فقط سر چهارراه عده­ای رزمنده در سنگرهایشان جای گرفته اند و به آتشی که جلویشان شعله ور است می­خندند. حداقل من این گونه فکر می­کنم. چون چیز خنده دار دیگری را نمی­بینم. چه شجاعتی دارند! مابقی مردم فقط جرأت عبور از کناره­های خیابان را دارند. شاید هم دارند به مردم می­خندند. ولی نه! رزمنده وطن که به مردمش نمی­خندد. بی­خیال باز هم در دام قضاوت افتادم.

برگشتم و در جایم نشستم. مرد عاشق بی تفاوت به صدای مهیب کماکان درحال لمباندن بود و خانمش که از صدای انفجار ایستاده بود، حال نشسته و دست بر زیر چانه و بی مهابا از حالت رقت بار چهره اش نظاره گر غذاخوردن عزیزش بود. فکر کنم روابط چندان مستحکمی ندارند. چون تقریبا هیچ گفت و گویی بینشان رد و بدل نشد. مرد پشت به من نشسته و صورتش را نمی­بینم ولی از زیبایی همسرش می­توان نتیجه گرفت که او هم خوش سیماست، هرچند سوختگی های عمیقی بر روی دستانش دیده می­شود.

شانس آوردم. آخرهای شب است و نان­های ساندویچی درحال تمام شدن. همیشه دوست داشتم بدانم در پشت آن یخچال شیشه­ای مات چه کار می­کنند که مشتری نباید ببیند. ولی چه می­شود کرد، سهم ما از این لحظات فقط انتظار است و آب دهان را قورت دادن! 

  • امیرحسین حاجی زاده
۲۷
اسفند

عزیز ناآشنایی در قسمت پیام خصوصی بنده نوازی کردند. خودش به قاعده­ ی یک پست بود و البته پست مهمی هم بود که باز هم حیفم آمد محرومتان کنم. ممنون از این دوست و ممنون از شما که میخوانیدم:

«سلام و خدا قوت

خدارو صدهزار مرتبه شکر ک جوونایی مثل شما هنوز بیدارن و نمیخوان مرده ای میان زندگان باشن

التماس دعای زیاد دارم و جسارتا یه نکته مهمی رو خواستم یادآوری کنم

اونم اینه ک فکر نمیکنن سربازی امام زمان بدون عبادت و نماز شب و گریه و التماس شبانه و توسل به خانه اهل بیت امکان داشته باشه

شاید خیلی وقتا خیلی عملیاتای زمان جنگ زیاد پیروز شدنی نبودن ولی بخاطر اخلاص و توسل خدا مهر پیروزی روشون زده و برعکس شاید امروز خیلی کارا بشه عملیاتی بشه ولی اگ خالص نباشه و عبادت شب همراش نباشه شاید....

جسارت این حقیر رو حلال کنید

 

سید مرتضی آوینی:

عقل معاش میگوید که شب هنگام خفتن است. اما عاشق میگوید که بیدار باش، در راه خدا باش تا روح تو چون شعاعی از نور به شمس وجودی حق اتصال یابد.

عقل معاش میگوید که شب هنگام خفتن است، اما عقل معاد میگوید که همه چشم ها در ظلمات محشر،  در آن هنگامه ی فزع اکبر از هول قیامت گریانند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد.

عقل معاش میگوید ک شب هنگام خفتن است، اما عقل عاشق میگوید چگونه میتوان خفت وقتی که هنوز خون گرم عاشورااز زمین کرب و بلا میجوشد و تو را فرا میخواند؟

چگونه میتوان خفت وقتی که جهان ظلمت کده ی کفرآبادیست ک در آن احکام حق مورد غفلت است؟

نه، شب هنگام خفتن نیست.»

  • امیرحسین حاجی زاده
۲۵
اسفند

این خاطره یک عزیز آشناست که به صورت خصوصی گذاشته بودند. گفتم شما هم بهره مند شوید.

«سلام. ظهر یک روز تابستان توی کتابخونه مسجد نشسته بودم که سر و کله یک نوار فروش پیدا شد. اول فکر کردم یه ماشین رهگذره که راننده صدای ضبطش رو زیاد کرده اما هم صدای ضبط خیلی بلندتر از ماشین بود هم خبری از رفتن نبود. به ترکی یه آهنگی رو میخوند. از محتوای آهنگ سر در نمی آوردم اما صدای آهنگ با صدای اذان موذن زاده قاطی شده بود. با خودم فکر می کردم که حرفی بزنم یا صبر کنم. بالاخره دلم را به دریا زدم. در کتابخانه را که باز کردم فروشنده که دنبال مشتری بود صدای در را دنبال کرد و در یک لحظه چشم تو چشم شدیم. با دستم به بالا اشاره کردم. اول متوجه منظورم نشد. اما بالا را که نگاه کرد، لبخندی زد و صدای نوارش رو بست. حالا دیگه موذن زاده به وضوح به رسالت پیامبر شهادت میداد.
احساس خوبی دارم از اینکه بی تفاوت نبودم و از اینکه چراغ دل آن دوره گرد هم روشن بود. فقط باید روش امر به معروف و نهی از منکر را یاد گرفت. مبتدی هستم اما آن را ترک نخواهم کرد.» 

  • امیرحسین حاجی زاده
۲۳
اسفند

سلام

یکی از دوستان عزیزمون جدیداً پیگیر مسائل امر به معروف و نهی از منکر زیر نظر حاج آقانجفی در مسجد شدند. گفتیم چندتا سایت معرفی کنیم که حتماً در مراحل پیش تولید و آموزش و همچنین در مراحل اجرایی به کارشون میاد. لینکش رو در قسمت پیوندهای روزانه گذاشته ام.

اولیش سایت احیاست. که شاید به جرأت بشه گفت تنها کسایین که درست و حسابی کار کردن.

یکی دیگه هم که گشت و گذار توش بدک نیست همون حیایونی خودمونه. البته در حد گشت و گذار!

اگه چیزی دیگه ای پیدا کردم ارائه میدم خدمتتون.

یاعلی

  • امیرحسین حاجی زاده