مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۷
آبان

این متنی است که در گروه وایبر مسجد برای موضوع نقد و بررسی برنامه های محرم گذاشتم. البته قسمت مربوط به دسته اش.

«فلسفه دسته عزاداری، رساندن پیام حرکت عاشورایی حضرت است با تحت الشعاع قرار دادن احساسات و عقل عزاداران و ناظران در قالب یک عمل نمادین که در آن وحدت موج میزند. دسته عزاداری فضای جدیدی را برای رساندن پیام عاشورا در اختیار ما میگذارد. (البته هیچگاه در تعریف فضاهای جدید محدودیتی وجود ندارد، هیئت هم یک فضاست. پیاده روی اربعین هم یک فضاست، تعزیه هم و...) اما هر فضایی بسته به اقتضائاتش قسمتهایی از پیام عاشورا را بهتر و قسمتهای دیگری را ضعیفتر میرساند. به نظر میاد دسته محل مناسبی برای روضه خواندن نیست. دسته عزاداری بهترین وسیله برای رساندن پیامهای اجتماعی و سیاسی عاشوراست. به خصوص اگر با مسائل روز انطباق داده شود.

برای مثال در دسته دانشگاه ما که در آن سیستم زیبا و سنتی دو دمه های بازاری اجرا میشود، اشعاری از این قبیل خوانده میشود:

«از زمان حسین مقابل هر شهید

میرسد این ندا ز تربت هر شهید

جان به عزت بده

تن به ذلت مده

پیام عاشورا اطاعت از مولا»

که با سبک حاج اکبر ناظم خوانده میشود و کاملا به مسائل روز پرداخته.

اصولا در تمامی حرکتهای نمادین سعی بر به کار گرفتن حداکثری تمام حواس آدمی است. مثلا قوه سامعه با شعر و سبک عالی به کار گرفته میشود. قوه بصر با نحوه عزاداری و شکل و شمایل و وحدت عزاداران و گل بر سر مالیدنشان و محتوا و شکل پرچمها و کتلها و پوسترها و بنرها(که این یکی رو رفقا در دسته های سالهای اخیر اجرا کردن) و... به کار گرفته میشود. حس بویایی مثلا با دود کردن اسفند به کار گرفته میشود. حس چشایی با نوشیدن چای و حس لامسه با زنجیرزنی و سینه زنی. حال باید نشست و فکر کرد چه ترکیبی از اینها در ارضای آن فلسفه ای که در ابتدا عرض شد مؤثر تر است.

به شخصه فکر میکنم این مدل دسته ای که ما داریم در حداقلی ترین سطح استفاده از این المانها قرار گرفته. به خصوص از شعر به عنوان برنده ترین ابزار هیچ استفاده ای نمیکند. به شخصه به عنوان کسی که بارزترین شاخصه دسته دانشگاهمون رو عزاداری و شعرخوانی دو دمه ای میدانم پیشنهاد میکنم دسته مسجد رو تبدیل به دو دمه بازاری کنیم که سبک سنتی دسته عزاداریست و بسیار اثرگذار.»

  • امیرحسین حاجی زاده
۰۷
آبان
«امروز یه پشه اومد توی خونمون. 
هرکاری کردم که از در صلح آمیز، خودش از در و پنجره ی خونه بیرون بره نرفت.
 یه مدت پیداش نبود منم ولش کردم به حال خودش. 
یهو دیدم دستم رو نیش زده و داره بدجوری میخاره. 
نگو در تمام این مدت کمین کرده بود. 
هیچی منم عصبانی شدم و با پشه کش افتادم دنبالش اما فایده ای نداشت. 
عین فانتوم در میرفت و قایم میشد.
 رفتم حشره کش و برداشتم و دستم گرفتم. 
پشه که دید اوضاع بی ریخته، باچهارتا از دوستاش همگی اومدند طرفم.
نشستند روی دسته ی مبل. اومدم حشره کش و بزنم بهش و شرش و کم کنم که یهو داد زد : تو خجالت نمیکشی. در عصر تمدن و انسانیت از حشره کش استفاده میکنی. تو اصلا طرز کار با اینو بلدی؟
گفتم: چی میگی؟ این برای دفاعه. این همه تو و دوستات اومدین منو نیش زدین ، خونم و خوردین و رفتین هیچی نیست. من که میخوام دفاع کنم یهو انسانیت رفت زیر سوال!؟اصلا تو مگه انسانی؟! کلافه شدم از دستتون.
گفت: این خوی یه دنده گریت رو بذار کنار، محض رضای خدا یه بار بیا از در صلح باهم حرف بزنیم و مشکل رو حل کنیم. تا کی میخوای باهم جنگ و دعوا داشته باشیم. ما خواهان صلح و آشتی هستیم.
دیدم یه پشه برای من شده معلم اخلاق. بدم نمیگفت، تا کی اون خون منو بخوره و من بیفتم به جونش. اصلا این کار در حد پرستیژ و کلاس من نیست. یه آدم متشخص باید با همه دوست و رفیق باشه. گفتم : باشه قبول، بیا مذاکره می کنیم.
گفت : نه اینجا که نمیشه باید بیای توی خونه ی ما مذاکره کنیم.
گفتم : مگه اینجا چشه؟
گفت:نه، من اینجا راحت نیستم، نمیتونم حرف بزنم.
گفتم: قبول. هرجاییی که تو بگی میریم.
یهو وجدانم صداش در اومد،گفت مذاکره با یه پشه به نتیجه نمیرسه. این کارو نکن.
اما بالاخره اونقدر ناز اومد که منو کشوند دم در خونشون. گفتم: سریع مذاکره رو شروع کنیم که نصف کارام مونده.
بعدگفتم: ببین تو دیگه نباید منو نیش بزنی. خسته شدم از دستت. دست و پام به خون افتاد انقدر خاروندم.
گفت: باشه. قبول. من دیگه دست و پات رو نیش نمیزنم. اما تو هم باید در مقابل یه کاری بکنی. 
گفتم:چی؟
گفت: باید چرخه ی تولید حشره کش رو از کار بندازی. ما امنیت نداریم. با وجود حشره کش همیشه احساس نا امنی میکنیم. علاوه بر ما تمام حشرات و پشه ها هم عدم امنیت پیدا کردند. اصلا شما قانون حشره دوستی رو زیر پا گذاشتید. شما قاتل هستید. جانی هستید. صلاحیت استفاده از حشره کش رو ندارید.
وجدانم باز اومد سراغم و گفت: یک توافق نابرابر داره شکل میگیره، تو داری امتیاز بیشتری میدی. قبول نکن. 
اما از اونجایی که من معتقدم هر توافقی بهتر از عدم توافقه، و از طرفی این پشه ها جونم رو به لبم رسونده بودند به حرف وجدانم گوش ندادم و قبول کردم.
بهش گفتم:اوووو، یکم آروم تر. پیاده شو باهم بریم. حالا چه خبرته ، جانی جانی راه انداختی!؟ باشه قبول میکنم. من میرم با مسئول کارخونه صحبت میکنم. از کار میندازیمش.
گفت: یه چیز دیگه هم هست. تا الان هرچی حشره کش ساختین باید نابود بشه.
حرفش خیلی سنگین و هزینه بر بود. اما مجبور بودم. اینطوری برای همیشه شرش از سرم کم میشد. وجدانم هم که دید گوش به حرفش نمیدم دیگه ساکت شد و نگاه میکرد من چی کار میکنم.
گفتم: با این که خواستت خیلی سخته و هزینه بر هست اما اگه تو قول بدی که دیگه دست و پای منو نیش نزنی باشه قبول میکنم. اما اگه تو زدی زیر قولت من به مسئول کارخونه میگم چرخه رو دوباره راه بندازه.
پشه هم گفت: باشه به خونم قسم که سر عهد و پیمانم می ایستم و دست و پات رو نیش نمیزنم. اما اگر تو زدی زیر قولت من با تمام دوستام گزینه نیش رو میزاریم روی میز.
گفتم: قبول.
پشه گفت: حالا بیا توافق نامه بنویسیم.
هیچی توافق نامه را با شرح مذکور نوشتیم و من امضا کردم و اونم برای امضا یکم از خونش رو که در واقع خون من بود، زد پای توافق نامه. همه دوستاش هم خون زدند.
قرار شد فردا من برم دنبال تعلیق چرخه ساخت حشره کش در کارخونه. خداروشکر از اونجایی که نفوذ خیلی بالایی داشتم خیلی سریع کارخونه به حالت تعلیق دراومد و همه حشره کش ها رو هم نابود کردم. 
صبح تا شب دنبال همین کارها بودم. خسته و کوفته اومدم خونه و با خیال راحت خوابیدم. خواب بودم که دیدم صدای ویز ویز میاد. از خواب پریدم. برق و زدم. دیدم صورتم به شدت میخاره. توی آینه نگاه کردم. چشمتون روز بد نبینه دیدم 7-8 جای صورتم قرمز شده و به شدت میخاره. فهمیدم کاره پشه ها بوده. عصبانی شدم. حشره کش که دیگه نداشتیم. یه کتاب گرفتم دستم و به شیوه سنتی مثل گرگ نشستم تا پشه بیاد و به درک واصلش کنم. دیدم صداش میاد اما خودش نیست گفت : هی چرا انقدر عصبانی هستی؟چته؟
گفتم: تو زیر توافق نامه زدی. میکشمت. 
با یه صدای حق به جانبی گفت: نه. مواظب باش چی میگی، من به هیچ وجه زیر توافق نامه نزدم. اگه یادت باشه توافق کردیم من دست و پات رو نیش نزنم. اما صورتت رو توی متن توافق نامه قید نکردیم! این تویی که داری زیر توافق نامه میزنی. تازشم ما پشه ایم میفهمی پشه، اگه خون نخوریم میمیریم. غذامونه احمق... تو نفهم بودی که پای همچین توافق نامه ای و امضا کردی. حالا هم باید تا تهش بمونی، اگه فقط یک پا، فقط یک پا از این بچه ها کم بشه اون وقت گزینه نیش رو هممون میذاریم روی میز و بلایی به سرت میاریم که مرغای آسمون به حالت گریه کنند، فهمیدی یا نه؟
تازه فهمیدم چه کار بدی کردم. پشه ی حقه باز گولم زده بود و منه ساده لوح حتی یکم از مغزم استفاده نکرده بودم. کاش از اول به حرف وجدانم گوش داده بودم. کاش فکر نمیکردم عقل کلم و خیلی باهوش و سیاست مدارم. دیگه کارم به جایی رسیده که یه پشه برام خط و نشون میکشه... 
پایان...»

این متن رو در لاین دریافت کردم.
  • امیرحسین حاجی زاده
۰۲
آبان

«مهمترین درسی که در ماجرای امام حسین علیه السلام از کربلا می آموزیم چیست؟


گزینه یک: جهاد وشهادت

گزینه دو: اصلاح امت

گزینه سه: ترک ذلت و خواری(هیهات من الذلة)

گزینه 4: درس تعامل سازنده و مذاکره در چارچوب منطق و موازین 

پاسخ صحیح گزینه 4 می باشد. 
طبق گفته های گوهربار رئیس جمهور در زنجان 

دکتر روحانی تصریح کرد: «درس و پیام امام حسین (ع) درس برادری، وحدت، گذشت و قبول توبه از یکدیگر است و درس کربلا هم درس تعامل سازنده و مذاکره در چارچوب منطق و موازین می‌باشد.» 


تاحالا که مذاکره وصلح درس امام حسن علیه السلام بود ولی باتوجه به نزدیک شدن به ایام محرم دیگه از این به بعد درس قیام امام حسین علیه السلام هست.»

این متن رو یکی از دوستان در وایبر برام گذاشته بود.
واقعا خجالت آوره. این مرد برای پیشبرد حرف خودش از ضایع کردن اصولی ترین مفاهیم اسلام ابایی ندارد.

  • امیرحسین حاجی زاده