مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

مرده ای میان زندگان

کسى که منکَر را با قلب و دست و زبانش انکار نکند، مرده ‏اى است میان زندگان امیرالمؤمنین علیه السلام

۳ مطلب با موضوع «حکمتها :: آقای بهرامی» ثبت شده است

۲۹
آذر

خلاصه و نتیجه پست قبل این بود که انسان چه مؤمن باشد و چه کافر به هر قیمتی میخواهد از کاستی ای که در وجودش تنیده شده (گذر زمان و کاهش سرمایه ای به نام عمر) نجات پیدا کند. در این پست میخواهیم بدانیم آیا راهی برای جلوگیری از این کاستی و حتی تبدیل آن به فزونی هست؟

در حیطه‌ی حساب عادی بشری، ما این کاهش عمر را کاستی میبینیم. بشر مرگ را نقطه پایان میبیند. یعنی یا به وجود جهانی ماورای این دنیا اعتقاد ندارد یا مرگ را شروع بدبختی میداند. روی همین حساب است که غرب این‌همه سرگرمی را برای بشر درست کرده است. علّت اساسی این همه سرگرمی این است که نمیخواهد خودش را در یک کاستیِ ناخواسته ببیند. ما هم به اشتباه فکر کردهایم به این سرگرمیها نیاز داریم، درحالی‌که ماها نیاز نداریم.

اما آیا خداوند سبحان انسان را در این کاستی رها کرده؟ اگر خیر چه راه حلی برای آن بیان فرموده؟

در آیات بعد خدای متعال این مژدگانی بزرگ را به ما میدهد که این‌طور که معمولِ انسان‌ها فکر می‌کنند، این مسئله راهی به سمتِ بن بست نیست. یک چیزی در وجود ما نهفته است که میتوانیم جلوی این کاستی را بگیریم، بلکه این کاستی را به فزونی تبدیل کنیم. آیهی إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا...، و خیلی جاهای دیگر از قرآن، این در را به روی ما باز می‌کند که راهی هست. چه مژدگانیای برای بَشَر بالاتر از این که راهی هست و این مسیر بن بست نیست؟

البته دقت کنید! ما جزئیاتش را بحث نکردیم؛ که حالا خودِ کاستی چی هست، خودِ افزایش و رشد چی هست؟ ممکن است بعد، اصلاً حقیقتِ کاستی را جورِ دیگری ببینیم، که انسان آن موقعی در افزایش است که خودش را در کاستی می‌بیند. به هر حال هنوز به آنجا نرسیدیم. ولی یک مثال بزنیم که ببینید امکان دارد در کاستی رشد باشد:

شما یک دانه یا یک هسته‌ ی خرما را در نظر بگیرید. یک وقتی همین هسته‌ی خرما را می‌بَریم و آسیابش می‌کنیم، آن وقت دیگر این هسته را از حقیقتِ خودش انداختهایم. این، دیگر نه خرماست و نه هسته‌ی خرما و نه درخت خرما؛ یک وقت هست همین هسته‌ی خرما را زیرخاک می‌گذاریم، شرایط پیرامونش را هم فراهم می‌کنیم، این هسته‌ی خرما به‌عنوان خودش، الآن در رشد است؛ در هر دوحالت هسته خرما دچار کاستی شد و حداقل برحسب ظاهر نابود شد لکن در حالت دوم که هسته‌ی خرما در درونِ زمین است و داریم به او آب می‎دهیم، اگر ۴ سال دیگر بیاییم سراغش گرچه هسته نیست و لی هیچ‌کسی هم نمیگوید آن هسته‌ی خرما نابود شده است، اتفاقاً میگویند این هسته‌ی خرما رشد کرده است، یعنی - به‌عنوان هسته‌ی خرما و خرما - رشد کرده است؛ درحالی‌که شما ممکن است همان هستهی خرما را صد سال نگه‌دارید؛ اگر همین‌جوری نگهاش دارید، رشد ندارد، ممکن است آسیابش کنید، در این صورت، دیگر، هسته هم نیست، آن طرف تر رفته و لذا دیگر بالکُل، زمینه‌ی رشد از آن گرفته می‌شود، دیگر آنوقت، اَزَش خرما هم در نمیآید.

انسان هم یک موجودی است که در دگرگونی است، (یعنی کاستی دارد و فزونی دارد) من الآن در کدام مسیرم؟ اگر در مسیر افزایش و رشد هستم چقدر است؟ چه جور است؟ با حساب است؟ بی‌حساب است؟ روی نظم و قاعده است؟ همین‌جوری خودرو است؟ اگر در مسیر رشد نیستم، دارم کم می‌شوم، چه جوری دارم کم می‌شوم؟ این که کم می‌شوم مطلبی است که باید به آن توجه کرد. منظور هم این نیست که برویم کتاب مطالعه کنیم، نه، آدم به خودش برگردد، یک وقت‌هایی را بگذارد، یکی دو دقیقه، همین آیه‌ی شریفهی إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ را با خودش زمزمه‌ بکند، اُمید است اینها انسان را به یک سرانجام روشنی برساند، والا اگر انسان همین‌جوری سَرَش را پایین بیندازد و هرچه آمد و هرچه شد و این‎ها...، معلوم نیست انسان را به‌جای روشنی برساند. کما اینکه در هیچ کارِ دیگری هم ما اینجوری به‌جایی نمی‌رسیم...

در جاهای دیگر که ما یک کاستی و زیانی را احساس می‌کنیم، چه جور خود را از این زیان و کاستی بیرون می‌کِشیم؟ آغازش توجه به اَصلِ همین قضیه است(یقظه). یعنی کسی از کاستی و زیان بیرون میآید که توجّه به خودِ کاستی و زیان دارد. هر چه توجّهش جدّی‌تر باشد اُمیدِ اینکه از این کاستی و زیان بیرون بیاید بیشتر است.

ان شاءالله ادامه دارد...

  • امیرحسین حاجی زاده
۲۸
آذر

محتوای این پست عباراتی چند از دروس معارف اخلاقی حوزه دانشجویی شریفه. استاد این درس حجت الاسلام بهرامی هستن. قبلاً خلاصه ای از جلسه اولش رو براتون گذاشتم. عزیزی نکاتی رو در مورد قالب ارائه این پست مطرح کردند. بنده هم متن رو اصلاح کردم و نتیجه شد سطور زیر. از نظرات دوستان بهره مند میشویم با ذکر یک صلوات!  

 

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ* وَالعَصرِ* إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ

حتماً انسان، در کاستی است. جنسِ انسان، این‌طوری است. اما کاستی در چه چیز؟ خدای متعال در این قَسَم پای زمان را پیش می‌کِشد پس احتمالا کاستی ما مربوط به زمان می شود.

ما اگر فقط به زمان و گذر آن توجه کنیم، خیلی روشن است که انسان در کاستی است. شما شخصی را فرض کنید که در این دنیا ۹۰ سال عمر برایش نوشته شده است؛ یک سال که میگذرد، یک سال از عمرش کم شده، بعد از دو سال، دو سال کم شده است. خودِ کلمه‌ی «خسر» یا مترادف‌های آن، به همین معنا است؛ وقتی سرمایهای باشد و وقتی این سرمایه کم بشود، میگویند رو به کاستی است.

اما ما چه جور با این مسئله کنار آمدیم؟ ما این واقعیت را که قرآن می‌فرماید انسان در کاستی است، نمی‌توانیم تحمل‌کنیم. پس چطور در زندگی خیلی نَرم با این موضوع برخورد می کنیم؟ شاید ریشه‌های مختلف دارد، ولی ۲ تا را ما اینجا آورده ایم:

۱. تغافل: انسان به خیلی چیزها خودش را سرگرم کرده که او را تصنّعی از این نگرانی بیرون برده است، نه اینکه مطلب را حل کرده، بلکه تصنّعی از این موضوع بیرون برده است. مثلا، می‌رویم در وادی افزایش ثروت، این سرگرم شدن به این افزایش ثروت، ما را تصنّعی از این فضا بیرون برده است. انگار این افزایش ثروت را افزایش خودمان میدانیم.

۲. ناامیدی: شاید مطلبِ مهم‌تر، این است که ما به یک معنا گاهی نااُمید می‌شویم از اینکه جلوی این کاستی را بگیریم؛ یعنی در محاسبات معمولِ بَشَری وقتی این موضوع را بررسی می‎کنیم میبینیم گویا گریزی از این کاستی و تمام شدن، نیست؛ بااین‌حال اصلاً وجودِ ما این را نمیپذیرد. هزار بار هم که به ما بگویند گریزی نیست ما قبول نمی‌کنیم. ولی صحنه را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم گویا راهِ برونرفت از این مسئله وجود ندارد. مثل کسی که حکم اِعدامش را داده‌اند، داخلِ زندان هم برده‌اند، زنجیرش هم کرده‌اند و محافظ هم گذاشته‌اند. به ناچار با این واقعیت کنار میآید، نه اینکه او خواهانِ این واقعیت باشد یا خشنود از این واقعیت باشد. خب حالا ما در عالَمِ بشری در محاسبات عادی خودمان که نگاه می‌کنیم می‌بینیم هر کاری که بکنیم و هرچه بالا و پایین برویم گریزی از این کاستی نیست. وقتی انسان نااُمید شد گویا یک واقعیتِ تحمیلی بر انسان است که باید با آن کنار بیاید، یعنی باید به ناچار آن را بپذیرد. با همه‌ی تلخی و همه‌ی سنگینی که در این پذیرش وجود دارد...

با این ۲ آفت، گاهی انسان به بن‎بست می‌‎رسد؛ نه این‎که الزاماً آدم، کافر باشد، نه، گاهی مؤمن هم هست ولی به این نتیجه رسیده است که بن بست است و بعد هم با این نتیجه‎گیری، خودش را با خیلی محاسباتِ دیگر سرگرم می‎کند و چون جاهای دیگر سَرَش را گرم کرده، به این موضوعِ اساسی نمی‌پردازد...

ادامه دارد...

  • امیرحسین حاجی زاده
۱۵
آبان

محتوای این پست عباراتی چند از دروس معارف اخلاقی حوزه دانشجویی شریفه. استاد این درس حجت الاسلام بهرامی هستن. تقریبا مهمترین درس حوزه شریفه. هر کس فایل مکتوب یا صوتیش رو خواست یه ایمیل به من بزنه. التماس دعا در این شبهای بارانی.

 

خدای متعال می‌فرماید: إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ. حتماً انسان، در کاستی است. جنسِ انسان، این‌طوری است. پس قاعدتاً من و شما هم هستیم، این مطلب، خودش مطلب پیچیده‌ای است، خدای متعال در این قَسَم پای زمان را پیش می‌کِشد که گویا این قَسَم هم با این محتوا مناسبت دارد. ما اگر فقط به زمان و گذر آن توجه کنیم، خیلی روشن است که انسان در کاستی است. شما شخصی را فرض کنید که در این دنیا ۹۰ سال عمر برایش نوشته شده است؛ یک سال که میگذرد، یک سال از عمرش کم شده، بعد از دو سال، دو سال کم شده است. در حقیقت باید بگوییم از نظرِ سنی، کوچک‌شده. خودِ کلمه‌ی «خسر» یا مترادف‌های آن، به همین معنا است؛ وقتی سرمایهای باشد و وقتی این سرمایه کم بشود، میگویند رو به کاستی است. قرآن هم می‌فرماید: إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ.

ما این واقعیت را که قرآن می‌فرماید انسان در کاستی است، نمی‌توانیم تحمل‌کنیم. پس چطور در زندگی خیلی نَرم با این مسئله کنار آمده‌ایم؟ شاید ریشه‌های مختلف دارد، ولی ۲ تا ریشه دارد که به نظر می‌رسد ما می‌توانیم به آن‌ها توجه بکنیم:

۱. انسان به خیلی چیزها خودش را سرگرم کرده که او را تصنّعی از این نگرانی بیرون برده است، نه اینکه مطلب را حل کرده، بلکه تصنّعی از این موضوع بیرون برده است. به طور مثال، می‌رویم در وادی افزایش ثروت، این سرگرم شدن به این افزایش ثروت، ما را تصنّعی از این فضا بیرون برده است. انگار این [ثروت را] را با خودمان یکجور می‌بینیم، افزایش ثروت را افزایش خودمان میدانیم.

۲. شاید مطلبِ مهم‌تر، این است که ما به یک معنا گاهی نااُمید می‌شویم از اینکه جلوی این کاستی را بگیریم؛ یعنی در محاسبات معمولِ بَشَری وقتی این موضوع را بررسی می‎کنیم میبینیم گویا گریزی از این کاستی و تمام شدن، نیست؛ بااین‌حال اصلاً وجودِ ما این را نمیپذیرد. هزار بار هم که به ما بگویند [گریزی نیست]، همین است و فایده‌ای ندارد و ما قبول نمی‌کنیم. ولی صحنه را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم گویا راهِ برونرفت از این مسئله وجود ندارد. مثل کسی که حکم اِعدامش را داده‌اند، داخلِ زندان هم برده‌اند، زنجیرش هم کرده‌اند و محافظ هم گذاشته‌اند. به ناچار با این واقعیت کنار میآید، نه اینکه او خواهانِ این واقعیت باشد یا خشنود از این واقعیت باشد. خب حالا ما در عالَمِ بشری در محاسبات عادی خودمان که نگاه می‌کنیم می‌بینیم هر کاری که بکنیم و هرچه بالا و پایین برویم گریزی از این کاستی نیست. وقتی انسان نااُمید شد گویا یک واقعیتِ تحمیلی بر انسان است که باید با آن کنار بیاید، یعنی باید به ناچار آن را بپذیرد. با همه‌ی تلخی و همه‌ی سنگینی که در این پذیرش وجود دارد...

با این ۲ آفتی که گفتیم، گاهی انسان به بن‎بست می‌‎رسد؛ نه این‎که الزاماً آدم، کافر باشد، نه، گاهی مؤمن هم هست ولی به این نتیجه رسیده است که بن بست است و بعد هم با این نتیجه‎گیری، خودش را با خیلی محاسباتِ دیگر سرگرم می‎کند و چون جاهای دیگر سَرَش را گرم کرده، به این موضوعِ اساسی نمی‌پردازد...

 

ادامه دارد...

  • امیرحسین حاجی زاده